در دل هر گور تاریکی امیدی خفته است
در کنار هر گنهکار سعیدی خفته است
هر کجا دیدی که سروی رسته در آغوش باغ
زیر پایش سرو بالای رشیدی خفته است
لاله ی سرخی که با داغ دلی روید زخاک
خود شهادت میدهد کانجا دلی بشکسته خفته است
بید مجنون چون پریشان کردگیسو باد گفت
عاشقی دیوانه زیر چتر بیدی خفته است
نظرات شما عزیزان:
روزگاری آب مارا گرد هم جمع می کرد واین تماشای انسان بود بر خودش . امروز با آب پراکنده "پراکنده تریم "
آب فقر بزرگی است که آدمی را به سوی خدا می برد.
کاش باز هم دیکته شب را مینوشتیم "بابا آب داد "تا به دور هم جمع شویم